اسم رمان: آخرین شانس
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده: monemisgc | کاربر انجمن نودهشتیا
هدف: خاک نخوردن این رمان در دیتا بیس سیستمم
زمان پارت گذاری هر موقع بتونم (سعی بر گذاشتن حداقل روزی یکی)
خلاصه رمان:
قلب یا سنگ؟
زندگی یا مرگ؟
امید یا ناامیدی؟
آیا من زنده ام؟ اگر زنده هستم آیا زندگی در آینده قصد نشان دادن روی خوش را دارد؟ آیا قصد دارد که عذاب های تحمیلی را بر من به پایان برساند؟ و هزار آیا دیگر؛ در زندگی نامه های دیکران خوانده اید که زندگی هر بار که دری را
پارت نهم
----- زمان حال معین-----
- کجایی هرچی صدات میکنم جواب نمی دی فکر کردم سکته کردی ما روهم میخوایی ببری با خودت اون بالا.
- چی میگی واسه خودت داشتم فکر میکردم حالا چیکار داری؟
- هیچی میگم بچه ها زنگ زدن گفتن تو پاتوق جمع شدن زود بریم .
- باشه منم دارم میرم؛ نکنه وایستادم خودم خبر ندارم!؟
- نه بابا انگار سرت به جایی خورده، یا یکی زده تو سرت و یا اینکه چیزی زدی؟
- ببند فکو همینجوری گاز میدی میری صبر کن با هم بریم، من دوساعت بیشتر نمی شینم میخو